معاویه امر به قتل حجر نمود.او مهلت خواست که دو رکعت نماز بخواند.مهلت دادند.پس وضو گرفت و نماز خواند و در هر دو طول داد.به او گفتند مگر می ترسی؟ گفت:من هیچ وقت وضو نگرفته اممگر این کهنماز خوانده ام و هیچ نمازی سبک تر از این نخوانده ام و اگر هم بترسماز ایناست که تیغی آمیخته و کفنی گسترده و قبری کنده می بینم.به او گفتند که گردنت را دراز کن.فرمود که این خون ریخن است و من اعانت در آن نمی کنم.پس آن دم گردنش را زدند.
منابع
الکلام یجرالکلام/1/164